" LangLing "

English Language, Jokes, Facts, Etymology, Translation, etc

" LangLing "

English Language, Jokes, Facts, Etymology, Translation, etc

نامه نگاری 1


بخش اول

نامه ها و مکاتبات به دو دسته تقسیم می شوند نامه های رسمی یا formal و نامه های غیر رسمی و یاinformal. نامه های غیر رسمی همانطور که از نام آن پیداست بیشتر برای مکاتبات دوستانه استفاده می شود و برای نگارش آن نیازی به اصول و قواعد لازم نیست و می توان آن را به هر نحو ممکن نگارش نمود. اما نامه های رسمی که برای مکاتبات تجاری و اداری در موضوعات کاری متفاوت نظیر سفارش کالا، استعلام، تشکر، شکایت، دعوت به همکاری و ... نگارش می شوند، نیاز به قواعد و اصول خاصی دارند. نامه های رسمی معمولا از سه بخش Heading، Letter Body، Ending تشکیل می شوند. که نمونه جملات و عبارت رایج برای هر یک از این موارد در زیر ذکر شده است. لازم به ذکر است ترجمه ارائه شده صرفا جهت آشنایی با معادل آنها در فارسی بوده و برای استفاده در موقعیت های مختلف می باشد اما در حالت کلی نمی توان این عبارت را ترجمه نمود و باید با توجه به شرایط و نوع نامه بهترین جملات را در نظر گرفت.

Salutation

سلام و تعارفات اولیه نامه

برای شروع نگارش یک نامه رسمی، اگر نام فرد را بدانیم از عبارت Dear Mr …و یا عبارت Dear Ms …استفاده می شود. اما اگر تنها جنسیت فرد را بدانیم برای آقایان از عبارات Dear sir(آقا) و Dear Sirs(آقایان) استفاده نموده و برای خانم ها از عبارت Dear Madamاستفاده خواهد شد. اگر حتی جنسیت فرد را ندانید می توانید از عبارت Dear Sir / Madamاستفاده نمایید. در فرم امریکایی نامه های اداری، بعد از کلمات از علامت (:) استفاده می شود و در فرم بریتانیایی از کاما (,) استفاده می شود.

☸به طور معمول می توان عبارات زیر را در خط اول یک نامه رسمی ذکر نمود.

Dear Mr Jackson,

آقای جکسون عزیز

Dear Ms White,

خانم وایت عزیز

Dear Sir / Sirs / Messrs,

آقای عزیز/ آقایان عزیز

Dear Madam,

خانم عزیز

Dear Sir or Madam,

خانم یا آقای عزیز

Dear All,

حضور محترم همه

Good Day

روز به خیر (حالت غیر رسمی تری دارد و در چند نامه اول استفاده نمی شود)

 

☸ نکته: هرگز عنوان را (Mr , Ms) را پیش از نام کوچک شخص ننویسید.

ادبیات عشق از قدیم تا امروز

از عطار نیشابوری به بعد، شاعران یاد گرفتند که عشق زمینی و آسمانی را به هم ببافند و شعر عاشقانه بسازند. بی گمان همه عاشقانه های آن ها حقیقتی عرفانی نداشت و بسیاری از شاعران فقط برای بیان احساس خودشان به کنیزان کرشمه فروش، از تعبیرات و اصطلاحات عرفانی سود می جستند. برای مثال "کمال الدین اصفهانی" که شب و روزش را در دربار خوارزمیان و پادشاهان طبرستان می گذراند و با آنان باده میل می فرمود و شعرش را مزه شراب آن ها می کرد، مقامات عرفانی نداشته و سیر سلوکی نکرده بود اما زبان عارفانه را می پسندید و آن را با تخیلات خودش می آغشت و می گفت:

"چشم تو دوش لبت را می گفت / با فلان باده دگر بار مخور

لب تو گفت به او خیز و بخسب / تو که مستی، غم هشیار مخور"

کمال الدین اصفهانی حتی در مدح جلال الدین خوارزمشاه که به خونخواری و ستمگری معروف بوده، قصیده های غرایی دارد. بنابراین می توان در عرف بودنش شک کرد. این شاعر مضمون پرداز، با تیغ مغولان کشته شد. از او رباعی های زیبایی به ما رسیده که برخی از آن ها هنوز تازه اند:

"بگذشت و مرا اشک روان بود هنوز / وندر تن من باقی جان بود هنوز

می گفت و مرا گوش بر آن بود هنوز / بیچاره فلانیست؟ جوان بود هنوز!"

"کارم همه ناله و خر و شست امشب / نه صبر پدیدست و نه هوشست امشب!"

"گر لاف زنم که یار، خوش خوست، نئی / با ما به وفا و عهد نیکوست، نئی

زین نادره تر که از برای تو مرا / شهری همه دشمن است و تو دوست نئی!" (نیستی دیگه!)

عشق او زمینی است اما محترم است. به محبوبش احترام می گذارد و لعن و نفرینش نمی کند. خواسته نامعقول و زیادی هم از او ندارد. یعنی درست برعکس عشقی که امروز رایج است که به وقتش درباره آن نیز سخن خواهیم گفت. یکی از دلایل پیشرفت عرفان و شعر عرفانی و تفکرات فلسفی عرفان آن روزگار، در همین احترامی است که عاشق به معشوق می گذاشته. او در هجران می سوخته و صبر پیشه می کرده و برای به دست آوردن دل او باید فروتن و مهربان می شده. همین ها شخصیت عاشق را جلا می داده و او را برای سیر و سلوک آماده می کردهو و از همین روست که شاعری که پس از کمال الدین ظهور کرد گفت:

"عاشقی گر زین سر و گر زان سر است / عاقبت ما را به آن شه رهبرست"

یعنی عشق زمینی نیز تو را به آسمان می برد و کشف و شهودی نصیبت می شود. این شاعر، "جلال الدین محمدبن بهاالدین محمد" است که همان مولوی خودمان است. او بچه "بلخ" بود. هنگامی که چنگیز خان مغول به ایران حمله کرد، پدرش دست زن و بچه اش را گرفت و کتاب خانه اش را بار اسب و قاطر کرد و به آسیا صغیر مهاجرت کرد و شهروند " قونیه" ترکیه شد. معروف است که می گویند پدر مولوی، در این سفر یا در سفر حج، او را پیش عطار نیشابوری برد. عطار در چشم های زیبا و هوشیار مولوی نگریست و گریست و گفت: "این بچه دنیای عشق را فتح خواهید کرد". جناب مولوی مدتی پیش پدرش درس خواند بعد به "شام" رفت و علم خود را بالاتر برد سپس به قونیه برگشت و پوست کتاب های کتابخانه قونیه را کند و به عالمی نامدار مبدل شد و در مدرسه دینی قونیه عمامه تدریس بر سر گذاشت و قرآن و تفسیر و علوم قرآنی و صرف و نحو عربی و مطق و معانی بیان در می داد.

در کتاب های غیر مستند عرفانی نقل است که جناب مولوی در حیاط مدرسه، کنار حوض نشسته بود. طلبه ها دورش حلقه درس بسته بودند. مولوی عربی مقدماتی تدریس می کرد: "جیم دوزبر جَن و دو زیر جِن و دو پیش جُن" شاگردان یکصدا میگفتند: "جَن جِن جُن". در این قال و قیل مدرسه بودند که شمس ژنده پوش از راه رسید و پرسید: "یا شیخ این چه درسی است؟" مولوی فرمود: " این علم قال است تو را بدان راهی نیست". توضیح می دهم که چون در صرف و نحو عربی قال قالا قالوا هست، به آن می گفتند علم قال. جواب مولوی به این معنی بود که تو بیسواد و ژنده پوشی (کارتن خوابی) و در حدی نیستی که از علم قال سر در بیاوری. شمس کتاب را گرفت و گفت: "اگر مرا به آن راهی نیست، شسته شود بهتر است" و کتاب را در حوض انداخت. شاگرد ها بر سر کوفتند و مولوی گفت: " چه کردی؟ کتاب را شستی. همین یکی را داشتیم!" شمس آستین در حوض کرد و کتاب را بیرون آورد و آن را که خشک خشک بود، به مولوی داد. جناب مولوی حیران شد و پرسید: "این چه بود؟" شمس خندان و ترلان به راه خود رفت و گفت: "این علم حال است. تو را بدان راهی نیست". و مولوی دنبال شمس رفت و عاشق شد و از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید و جهان عشق را فتح کرد.

بقیه اش بماند برای پست بعدی!