" LangLing "

English Language, Jokes, Facts, Etymology, Translation, etc

" LangLing "

English Language, Jokes, Facts, Etymology, Translation, etc

اصطلاحات با Under

‏under study
مورد بررسی و مطالعه 
‏under condition
تحت شرایط
‏under pressure
تحت فشار
‏under observation
تحت نظارت
‏under close observation
تحت نظارت شدید
‏under influence 
زیر نفوذ
‏under impression
تحت تاثیر
‏under construction
در دست ساخت
‏under discussion 
تحت بررسى
‏under control 
تحت کنترل
‏under education
تحت تعلیم
‏under supervision
تحت نظارت
‏under protection
تحت مراقبت 
‏under police protection

 تحت مراقبت پلیس

‏under heavy police protection 
تحت مراقبت شدید پلیس

نامه نگاری 2

بخش دوم

 آغاز نامه

برای شروع نگارش یک نامه با توجه به موقعیتی که شما در آن قرار دارید می توانید از جملات و مثال های زیر استفاده فرمایید.

We are writing to inform you that your credit card will be expire at the end of this month.

این نامه را برای شما می نویسیم تا به اطلاع برسانیم که کارت اعتباری شما در پایان این ماه منقضی خواهد شد.

to request …

به منظور درخواست برای ....

to enquire about …

برای تحقیق در مورد ....

I am contacting you for the following reason.

بنده به دلایل زیر با شما تماس می گیرم.

I recently read/heard about your new Products and would like to know … .

اخیرا در مورد محصولات جدید شما (مطالبی) خواندم / شنیدم و تمایل دارم در مورد ... اطلاعاتی داشته باشم.

Having seen your advertisement in … , I would like to …

با مشاهده تبلیغات شما در .... تمایل دارم تا ....

I would be interested in (obtaining/receiving) …

علاقمند به دریافت ... هستم.

I received your address from … and would like to …

آدرس شما را از ... گرفتم و تمایل دارم ...

I am writing to tell you about …

قصد دارم به عرض شما برسانم که ...

ادبیات عشق از قدیم تا امروز

مولوی بسی از شمس اثر گرفت طوری که درس و مدرسه را رها کرد و عاشق شد:

"سجاده نشین باوقاری بودم / بازیچه کودکان کویم کردی"

در مثنوی داستانی دارد که نشان می دهد مدرسه و علم، نیمی از حقیقت است و یقیه را باید در جایی دیگر دنبال کرد: دانشمندی سوار کشتی شد. بین راه به کاپیتان کشتی گفت: "هیچ از نحو خواندی؟ گفت: لا / گفت: نیم عمر تو شد بر فنا" علم نحو همان علم قیل و قالی است که در پست قبل حرفش رفت القصه... مدتی بعد طوفان شد و کاپیتان به دانشمند گفت: "شنا کردن بلدی؟ دانشمند گفت: نه! کشتیبان گفت: "کل عمرت ای نحوی فناست / زانکه کشتی غرق در گرداب هاست". مولوی می گفت افزون بر علم، باید بیاموزی که چه کنی که در دریای عشق غوطه بخوری و غرق نشوی. در دریای عشق باید محو شد و نباید به نحو (علم) دل خوش کرد. او از سختگیری و تعصب دوری می جوید و می گوید: "سختگیری و تعصب خامی است / تا جنینی، کار، خون آشامی است". او قانون شکن است: "زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد". دیوانگی (شیدایی) را بر عاقلی ترجیح می دهد: "بعد از این دیوانه سازم خویش را". مولوی با مدد عشق به مقامی می رسد که از جامعه خود بسیار جلوتر بوده. او مثل روانشناسان امروزی می گوید وقتی که از کسی عیبی می گیری، بدان که آن عیب در خود توست:

"ای بسا ظلمی که بینی در کسان / خوی تو باشد در ایشان ای فلان"

یا وقتی که داستان کنیزک را تعریف میکند، مثل متخصصان هورمون شناس امروزی نتیجه می گیرد که عشق زمینی حاصل ترشحات هورمون های جنسی است و اگر کشش جنسی نبود، عشقی هم نبود. او عشق زمینی را بیماری می داند اما معتقد است همین بیماری می تواند انسان را به حقیقت برساند:

علت (بیماری) عاشق ز علت ها جداست / عشق اسطرلاب اسرار خداست"

پنج تن از شاعران ما دستورهای خوبی برای زندگی دارند: فردوسی، مولوی، سعدی، حافظ و سهراب سپهری. هنوز هیچ پهلوانی به میدان نیامده تا نکات آموزشی این بزرگان را با زندگی امروزی مردم تطبیق دهد و آن ها را به روز کند. "این سخن بگذار تا وقتی دگر". و کمی مولوی بخوانید:

"آمده ام که بوسه ای از صنمی ربوده ای / باز بده به خوشدلی، خواجه که واستانمت"

"آه که من دوش چه سان بوده ام / آه که تو دوش که را بوده ای!

زهره ندارم که بگویم تو را / بی من بیچاره کجا بوده ای"

"من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه / صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

ای لولی بر بط زن تو مست تری یا من / ای پیش چو تو مستی، افسون من افسانه

گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم / گفتا که بشناسم من خویش ز بیگانه"

مولوی در بیان احساسات عاشقانه بسی جسور است و حرف دلش را با زبان مردم به زبان می آورد و برایش مهم نیست که ادیبان بگویند "خربزه" بار ادبی ندارد چرا آن را وارد غزل کرده ای. او خود را در برابر معشوق حقیر نمی کند، عقده ای هم نیست و معشوق را سرزنش و تحقیر نمی فرماید. عشق او دو پهلو است. پهلویی به زمین و پهلویی به آسمان می ساید. اما سعدی چنین نیست. او رئالیست است و به عقل و علم نگاه می کند. او معلم است. به هر کلاسی که برسد، طوری حرف می زند که بفهمند. سعدی برای کلاس اولی ها داستان دارد، برای استادان ادبیات نیز داستان از آستین بیرون می کشد. برای عاشق هم حرف های خوبی در جام سخن ریخته است. او منطقی است و به نازنینی که اعتراض می کند که "هر بار میرم بیرون، همه نگام میکنن و کفری میشم"، می گوید:

"ناچار هر که را صاحب روی نکو بود / هر جا که بگذرد، همه چشمی در او بود"

"تو نمی تونی به گل خوشرنگ و خوشبویی که پر از شهده، بگی هیچ زنبور عسلی حق نداره بیاد طرفم. بهترین کار اینه وقتی نگات کردن، به روی خودت نیاری و نگاشون نکنی تا نگن داره چراغ میزنه".

سعدی به کسی که می گوید نباید نازنینان را نگریست، می گوید: "که گفت بر رخ خوبان نظر خطا باشد؟ / خطا بود که نبینند روی زیبا را" وقتی محبوبش به او می گوید "عیده بیا بریم کیش یا دبی"، با زیرکی از زیر بار این هزینه شانه خالی می کند و می گوید: "بیا که وقت بهار است تا من و تو به هم / به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را" یعنی "حالا که همه دارن میرن کیش و دوبی، بیا من و تو توی شهری که خلوت شده با هم باشیم". به کسی که می گوید: " جناب سعدی بیا بریم باغ یه خورده درخت نگاه کنیم"، می گوید: "به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی / چرا نظر نکنی یار سرو بالا را" سعدی شاعری همه فن حریف است. طوری شاه را مدح می کند که انگار معلمی است که با چوب روی سر شاگردش ایستاده و او را ادب خطب می کند. این ها را در پست بعد باز می کنم و یادم باشد ترجیع بند عالی تر از عالی او را هم چاشنی کنم: "ای سرو بلند قامت دوست / وه وه که شمایلت چه نیکوست!"

نامه نگاری 1


بخش اول

نامه ها و مکاتبات به دو دسته تقسیم می شوند نامه های رسمی یا formal و نامه های غیر رسمی و یاinformal. نامه های غیر رسمی همانطور که از نام آن پیداست بیشتر برای مکاتبات دوستانه استفاده می شود و برای نگارش آن نیازی به اصول و قواعد لازم نیست و می توان آن را به هر نحو ممکن نگارش نمود. اما نامه های رسمی که برای مکاتبات تجاری و اداری در موضوعات کاری متفاوت نظیر سفارش کالا، استعلام، تشکر، شکایت، دعوت به همکاری و ... نگارش می شوند، نیاز به قواعد و اصول خاصی دارند. نامه های رسمی معمولا از سه بخش Heading، Letter Body، Ending تشکیل می شوند. که نمونه جملات و عبارت رایج برای هر یک از این موارد در زیر ذکر شده است. لازم به ذکر است ترجمه ارائه شده صرفا جهت آشنایی با معادل آنها در فارسی بوده و برای استفاده در موقعیت های مختلف می باشد اما در حالت کلی نمی توان این عبارت را ترجمه نمود و باید با توجه به شرایط و نوع نامه بهترین جملات را در نظر گرفت.

Salutation

سلام و تعارفات اولیه نامه

برای شروع نگارش یک نامه رسمی، اگر نام فرد را بدانیم از عبارت Dear Mr …و یا عبارت Dear Ms …استفاده می شود. اما اگر تنها جنسیت فرد را بدانیم برای آقایان از عبارات Dear sir(آقا) و Dear Sirs(آقایان) استفاده نموده و برای خانم ها از عبارت Dear Madamاستفاده خواهد شد. اگر حتی جنسیت فرد را ندانید می توانید از عبارت Dear Sir / Madamاستفاده نمایید. در فرم امریکایی نامه های اداری، بعد از کلمات از علامت (:) استفاده می شود و در فرم بریتانیایی از کاما (,) استفاده می شود.

☸به طور معمول می توان عبارات زیر را در خط اول یک نامه رسمی ذکر نمود.

Dear Mr Jackson,

آقای جکسون عزیز

Dear Ms White,

خانم وایت عزیز

Dear Sir / Sirs / Messrs,

آقای عزیز/ آقایان عزیز

Dear Madam,

خانم عزیز

Dear Sir or Madam,

خانم یا آقای عزیز

Dear All,

حضور محترم همه

Good Day

روز به خیر (حالت غیر رسمی تری دارد و در چند نامه اول استفاده نمی شود)

 

☸ نکته: هرگز عنوان را (Mr , Ms) را پیش از نام کوچک شخص ننویسید.

ادبیات عشق از قدیم تا امروز

از عطار نیشابوری به بعد، شاعران یاد گرفتند که عشق زمینی و آسمانی را به هم ببافند و شعر عاشقانه بسازند. بی گمان همه عاشقانه های آن ها حقیقتی عرفانی نداشت و بسیاری از شاعران فقط برای بیان احساس خودشان به کنیزان کرشمه فروش، از تعبیرات و اصطلاحات عرفانی سود می جستند. برای مثال "کمال الدین اصفهانی" که شب و روزش را در دربار خوارزمیان و پادشاهان طبرستان می گذراند و با آنان باده میل می فرمود و شعرش را مزه شراب آن ها می کرد، مقامات عرفانی نداشته و سیر سلوکی نکرده بود اما زبان عارفانه را می پسندید و آن را با تخیلات خودش می آغشت و می گفت:

"چشم تو دوش لبت را می گفت / با فلان باده دگر بار مخور

لب تو گفت به او خیز و بخسب / تو که مستی، غم هشیار مخور"

کمال الدین اصفهانی حتی در مدح جلال الدین خوارزمشاه که به خونخواری و ستمگری معروف بوده، قصیده های غرایی دارد. بنابراین می توان در عرف بودنش شک کرد. این شاعر مضمون پرداز، با تیغ مغولان کشته شد. از او رباعی های زیبایی به ما رسیده که برخی از آن ها هنوز تازه اند:

"بگذشت و مرا اشک روان بود هنوز / وندر تن من باقی جان بود هنوز

می گفت و مرا گوش بر آن بود هنوز / بیچاره فلانیست؟ جوان بود هنوز!"

"کارم همه ناله و خر و شست امشب / نه صبر پدیدست و نه هوشست امشب!"

"گر لاف زنم که یار، خوش خوست، نئی / با ما به وفا و عهد نیکوست، نئی

زین نادره تر که از برای تو مرا / شهری همه دشمن است و تو دوست نئی!" (نیستی دیگه!)

عشق او زمینی است اما محترم است. به محبوبش احترام می گذارد و لعن و نفرینش نمی کند. خواسته نامعقول و زیادی هم از او ندارد. یعنی درست برعکس عشقی که امروز رایج است که به وقتش درباره آن نیز سخن خواهیم گفت. یکی از دلایل پیشرفت عرفان و شعر عرفانی و تفکرات فلسفی عرفان آن روزگار، در همین احترامی است که عاشق به معشوق می گذاشته. او در هجران می سوخته و صبر پیشه می کرده و برای به دست آوردن دل او باید فروتن و مهربان می شده. همین ها شخصیت عاشق را جلا می داده و او را برای سیر و سلوک آماده می کردهو و از همین روست که شاعری که پس از کمال الدین ظهور کرد گفت:

"عاشقی گر زین سر و گر زان سر است / عاقبت ما را به آن شه رهبرست"

یعنی عشق زمینی نیز تو را به آسمان می برد و کشف و شهودی نصیبت می شود. این شاعر، "جلال الدین محمدبن بهاالدین محمد" است که همان مولوی خودمان است. او بچه "بلخ" بود. هنگامی که چنگیز خان مغول به ایران حمله کرد، پدرش دست زن و بچه اش را گرفت و کتاب خانه اش را بار اسب و قاطر کرد و به آسیا صغیر مهاجرت کرد و شهروند " قونیه" ترکیه شد. معروف است که می گویند پدر مولوی، در این سفر یا در سفر حج، او را پیش عطار نیشابوری برد. عطار در چشم های زیبا و هوشیار مولوی نگریست و گریست و گفت: "این بچه دنیای عشق را فتح خواهید کرد". جناب مولوی مدتی پیش پدرش درس خواند بعد به "شام" رفت و علم خود را بالاتر برد سپس به قونیه برگشت و پوست کتاب های کتابخانه قونیه را کند و به عالمی نامدار مبدل شد و در مدرسه دینی قونیه عمامه تدریس بر سر گذاشت و قرآن و تفسیر و علوم قرآنی و صرف و نحو عربی و مطق و معانی بیان در می داد.

در کتاب های غیر مستند عرفانی نقل است که جناب مولوی در حیاط مدرسه، کنار حوض نشسته بود. طلبه ها دورش حلقه درس بسته بودند. مولوی عربی مقدماتی تدریس می کرد: "جیم دوزبر جَن و دو زیر جِن و دو پیش جُن" شاگردان یکصدا میگفتند: "جَن جِن جُن". در این قال و قیل مدرسه بودند که شمس ژنده پوش از راه رسید و پرسید: "یا شیخ این چه درسی است؟" مولوی فرمود: " این علم قال است تو را بدان راهی نیست". توضیح می دهم که چون در صرف و نحو عربی قال قالا قالوا هست، به آن می گفتند علم قال. جواب مولوی به این معنی بود که تو بیسواد و ژنده پوشی (کارتن خوابی) و در حدی نیستی که از علم قال سر در بیاوری. شمس کتاب را گرفت و گفت: "اگر مرا به آن راهی نیست، شسته شود بهتر است" و کتاب را در حوض انداخت. شاگرد ها بر سر کوفتند و مولوی گفت: " چه کردی؟ کتاب را شستی. همین یکی را داشتیم!" شمس آستین در حوض کرد و کتاب را بیرون آورد و آن را که خشک خشک بود، به مولوی داد. جناب مولوی حیران شد و پرسید: "این چه بود؟" شمس خندان و ترلان به راه خود رفت و گفت: "این علم حال است. تو را بدان راهی نیست". و مولوی دنبال شمس رفت و عاشق شد و از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید و جهان عشق را فتح کرد.

بقیه اش بماند برای پست بعدی!