آورام نوام چامسکی ( Avram Noam Chomsky)در 7 دسامبر 1928 در شهر فیلادلفیا مرکز
ایالت پنسیلوانیا، در خانواده ای یهودی، روس تبار و مهاجر چشم به جهان گشود.
پدر
و مادر او هر دو معلم زبان عبری در مدارس آمریکا بودند و بعدها پدر وی، دکتر ویلیام
زوو چامسکی، سالهای دراز ریاست قدیمی ترین دانشکده تربیت معلم در آمریکا را عهده
دار شد.
تاثیر تربیت خانوادگی بر مسیر زندگی چامسکی کاملا هویدا است.
در کتاب"چامسکی
و سنت آزادی گری"(Chomsky and the Libertarian Tradition)کارلوس اوتروcarlos
otero-یکی از ویراستاران مهم آثار چامسکی-در یادداشت هایش متذکر می شود:"ویلیام
چامسکی چند روز پیش از مرگ، هدف غایی و نهایی زندگی خود رابرای من این چنین ترسیم
کرد: تربیت انسانهایی دوستدار جامعه، خواهان شرایط بهتر در جهان، آزاده و مستقل که
با حضور فعال خود برای همگان زندگی را مفهوم و هدف بیشتری بخشند." مشکل می توان
فرزند او نوام چامسکی را بهتر از این به تصویر کشید.
چامسکی جوان بحران اجتماعی سالهای 1930-سالهای کسادی بزرگ در ایالات
متحده-را شاهد بوده است. شکل گیری حرکتهای رادیکال سیاسی و اتحادیه های کارگری که
در آن یهودیان مارکسیست همیشه نقشی ویژه به عهده داشتند در مقابل چشمان او صورت می
گرفته است. درد آن دوره در میان مهاجران روس تبار آمریکا، به گفته چامسکی-مصاحبه ای
در ماه فوریه 1996- همه تمایلات سیاسی، از چپ افراطی تا راست مذهبی و افراطی دیده
می شد. از این رو وی از اولین سالهای زندگی در مقابل چشم انداز وسیعی از افکار
متفاوت و متخالف سیاسی قرار می گیرد.
چامسکی از دو سالگی تا دوازده سالگی در
مدرسه ویژه ای به نام بنیاد تربیتی دیویت، تحت تعلیم و سرپرستی جان دیویJohn Dewey
قرار داشت. جان دیوی از پیروان کارل ویلهم ون هامبولت Karl wilhem von
Hombultفیلسوف و بنیان گذار شیوه جدید تعلیم و تربیت بود. چامسکی تحت تاثیر خانواده
و معلمان خود در سن ده سالگی در هنگام سقوط بارسلون به دست فاشیست های فرانکیست در
روزنامه مدرسه مقاله ای شدید اللحن به چاپ می رساند.سالها بعد -31 مارس 1995- در
مصاحبه ای می گوید: سقوط بارسلون در آن روزها یکی از دل نگرانی های عمده من بود.
امروزتاثیر دیوی و هامبولت را چه در افکار سیاسی و چه در نظریه های زبان شناسی
چامسکی می توان به صراحت دید.
چامسکی در راستای همین تاثیر در مقام استاد
دانشگاه می گوید: شیوه های تدریس قراردادی و سرکوبگر انگیزه دانشجویان را در تمامی
ابعاد نابود کرده است. او تمامی شیوه های قراردادی انتقال دانش و آگاهی را زیر
سئوال می برد و تکیه کلام وی همیشه این جمله است: یک بچه ده ساله هم می تواند این
را درک کند! چرا که در چهارچوب تفکر او فرد بالغ آنچنان اسیر دست تبلیغات رسانه های
عمومی است که قدرت تمییز را به کلی از دست داده است.
ولی دل نگرانی او برای
جنگ داخلی اسپانیا سالها بعد در نوشته ها و سخنرانی هایش دوباره پدیدار می شود.
برای او حرکت های انقلابی خودجوش و فی البداهه در آلمان و ایتالیای بعد از جنگ
جهانی اول و حرکت های "آنارشیست-سندیکالیست" اسپانیا درسال 1936، یک منبع واقعی
الهام است. در برابر اوترو، چامسکی نقطه نظر باکونین، متفکر انقلابی روس را بازگو
می کند: "سازمانهای کارگری باید نه تنها خلاق ایده ها باشند بلکه می بایست به حرکت
های پیش-انقلابی آتی نیز جان بدهند." وی ادامه می دهد: "حرکت انقلابی اسپانیا بر
سالها کار، تعلیم و تربیت و از خود گذشتگی تکیه داشته(...) قبل از آن که در سال
1936 کودتای فرانکو آن را تبدیل به یک انقلاب اجتماعی کند."
هماهنگی ایدئولوژیک
چامسکی با آنارشیسم را به وضوح می توان در این سخنان بازیافت. ولی بر خلاف جرج
اورول - نویسنده محبوب او- و برتراند راسل فیلسوف شهیر انگلیسی - تنها کسی که عکس
او در دیوار دفتر کار چامسکی در ام.آی تی را مزین کرده، حرکت چامسکی به سوی "آزادی
گرایی" Libertarianism و آنارشیسم نتیجه ناامیدی از لیبرالیسم نیست. چامسکی از
دوران جوانی به سوی "آزادی گرایی" تمایل داشته. اگر اورول در کتاب Homage to
Catalonia عنوان می کند: "دموکراسی بورژوایی، همچون فاشیسم نام دیگر نظام سرمایه
داری است(...) تنها آلترناتیو نظام سرمایه داری کنترل کارگران است" چامسکی معتقد
است: "فاشیسم فقط نام دیگر سرمایه داری نیست. صورتی به ویژه سرکوبگر است که سرمایه
داری در برخی مقاطع به آن متوسل می شود (نمونه حکومت های جهان سوم) که با دموکراسی
سرمایه داری متفاوت است(مصاحبه 20 آوریل 1995). چامسکی با توجه به نمونه آنارشیسم
حاکم در اسپانیای سالهای 1930 که از نوعی نظم درونی برخوردار بوده، حکومت آلتر
ناتیو سرمایه داری را آنارشیسم_سندیکالیسم دوره حرکتهای انقلاب اسپانیا می
داند.
ولی چامسکی چگونه می تواند به این جامعه ایده آل دست یابد؟ در این زمینه
رودولف راکر Rudolf Rocker متفکر آنارشیست و خصوصا کتاب معروف او "تراژدی اسپانیا"
The Tragedy of Spain که در باره جنگ داخلی اسپانیاست، منبع الهام او قرار می گیرد.
برای چامسکی نمونه اسپانیا و عدم حمایت روسیه از حرکت های انقلابی آن دوره، کاملا
گویای این واقعیت جهانی است که کشورهایی چون ایالات متحده و روسیه شوروی سابق که
ظاهرا در تخالفی کامل قرار داشتند، در مقابل وحشت از نهضت های "آزادی گرا" برای
سرکوب آنان به راحتی یک صدا خواهند شد.
ولی راسل و آنتون پانکوک Antone
Pannekoek متفکر آزادیخواه سوسیالیست هلندی،ستاره شناس و متخصص رابطه علوم و
مارکسیسم در دانشگاه آمستردام-هر دو نا امید از مرگ آزادی در انقلاب بلشویکی-
بیشترین تاثیر را بر افکار سیاسی چامسکی می گذارند.
در سال 1945 در سن 16
سالگی، چامسکی تحصیلات عالی را در دانشگاه پنسیلوانیا آغاز می کند. با تدریس زبان
عبری مخارج تحصیل خود را نیز تامین می کند. وی در طول همین دوره حتی به زبان عربی
نیز تسلط می یابد. در کتاب "خواننده چامسکی" Comsky Reader او معلم زبان عربی خود
جورجیو لوی دلا ویدا را این چنین توصیف می کند:" یک ضد فاشیست ایتالیایی در تبعید،
معلمی بی همتا و شخصیتی دوست داشتنی." ولی چامسکی آزادی گرا در چهار چوبه خشک و غیر
قابل انعطاف محیط دانشگاه از تحصیلات بیزار می شود تا جایی که می گوید:" تصمیم به
ترک تحصیل داشتم، شاید در کیبوتز های فلسطین در تلاشهایی که تعاونی های
عرب-اسراییلی در چهارچوب ای سوسیالیستی از خود نشان می دادند مشغول به کار می شدم".
ولی این تصمیم با اعتقاد عمیق وی که مخالف وجود دولت اسراییل در سرزمین فلسطینی ها
بود در تضادی کامل قرار داشت. وی نتیجه"طرح" اسراییل را نه اتحاد مردم در چهاچوبه
ای سوسیالیستی بلکه قطعه قطعه کردن سرزمینها بر اساس دین و اعتقادات ساکنانش می
دید. شکل دادن به دولت بر پایه دین، پدیده ای بود که مرام آزادی گرای او تحمل نمی
کرد. برای چامسکی تنها پدیده قابل توجیه در سرزمین اسراییل سازماندهی تعاونی های
کارگری به شیوه اسپانیای انقلابی بود.
وی پس از آشنایی با کارول دوریس شاتز
Carol Doris Schatz همسر آینده اش و زلیگ هاریس Zellig Harris پروفسور بلند پایه که
هر دو تاثیر زیادی بر زندگی او گذاشتند، طرح کار در تعاونی های کارگری کیبوتز را
کنار گذاشت و دوباره به دانشگاه بازگشت.
پروفسور هاریس که خود از خانواده ای روس
تبار و مهاجر بود در سال 1931 در دانشگاه پنسیلوانیا اولین بخش زبان شناسی در
ایالات متحده را عملا پایه گذاری کرده بود. تمایل هاریس به زبان شناسی ساختاری
آشکار و عیان بود و کتاب معروف او "شیوه های زبان شناسی ساختاری" Methods in
structural Linguistics که در 1951 به چاپ رسید بر چامسکی تاثیر بسیار گذاشت.
چامسکی زبان شناسی را به عنوان زمینه تحصیلات عالیه خود برگزید و تاثیر این معلم را
به بهترین وجه در اولین کتاب عمده خود "ساختار منطقی نظریه زبان شناسی"
The
Logical structure of Linguistic Theory به نمایش گذاشت. هاریس و برخوردهای زنده و
سازنده او در مقابل مباحث خشک دانشگاهی در واقع همان احساس سالهای اولیه تحصیل در
مدرسه دیویت را در چامسکی زنده کرد و شاید تنها دلیل بر ادامه تحصیل او شد.
چامسکی در آغاز کار در واقع تحقیقات هاریس در زبان شناسی را به پیش می راند. ولی
تحقیقات وی منحصر به محدوده زبان نمی شد. فلسفه، خصوصا نظریات فیلسوف صاحب نام
ریاضی رودولف کارناپ Rudolf Carnap که تحت تاثیر راسل، وایتهد و وینگشتاین بود برای
او زمینه های تحقیقاتی ارزشمندی شد.
کارهای اولیه چامسکی و تز کارشناسی او را
هیچ کس، حتی پروفسورهای او جدی تلقی نکردند. تاثیر کارناپ و راسل ریاضیدان بر مکتب
زبان شناسی چامسکی انکار ناپذیر است. وی با برخوردی منطقی-ریاضی یه نظریه زبان
شناسی نوعی چهارچوبه آزادی گرا عطا کردتا جایی که با بی. اف. سکینرB.F.Skinner،
بنیان گزار روانشناسی رفتار گرایی در تضاد قرار گرفته، کتاب معروف او "رفتار گویشی"
Verbal Bihavor را به شدت به انتقاد کشید. سکینر که از جانب کمونیستهای طرفدار
روسیه شوروی سابق لقب "پائولوف امپریالیست ها" را یدک می کشید، معتقد بود که رفتار
انسانی، خصوصا روال گویشی او رامی توان به وسیله همان ابزاری که بر رفتار حیوان می
تواند تاثیر گذارد، تغییر داد. چامسکی آزادی گرا با این ایده سراسر در تضاد است. به
عقیده او نظریه سکینر -این نظزیه سالها به عنوان جایگزین فرویدیسم غیر علمی در
محافل دانشگاهی آمریکا جایی برای خود باز کرده بود- همه آنچه انسان را می سازد یعنی
خلاقیت او را به زیر سئوال می کشد. وی به این حمله بسنده نکرد و بعدها، تمامی عناصر
روانشناسی رفتار گرا: "عادت"، "بازتاب"، "شرطی شدن"، و ... را به عنوان عناصری غیر
علمی و غیر عینی به انتقاد کشید. با این عمل چامسکی نشان داد که علمی گرایی را فقط
زمانی تایید می کند که در خدمت آزادی گری قرار گیرد. و آزادی در نظریه او نمی تواند
مقهور هیچ پدیده ای، حتی علم گردد. وی برخورد با نظریه سکینر را باز هم پیشتر می
راند، معتقد است که اشتباه سکینر زمینه وسیعتری دارد: جبر گرایی، رفتار گرایی و
ابزارهای دیگر کاربرانه روشنفکری را وسایل مناسبی برای اعمال کنترل بر توده های
مردم و توجیه اعمالی دهشتناک لقب می دهد. و در کتاب "گویش و سیاست" Language and
Politics چامسکی، نظریه رفتارگرایی سکینر را رسما یک "تقلب" توصیف می کند. چندی بعد
چامسکی حتی زبان شناسی ساختاری را نیز تحت تاثیر ویلهم ون هامبولت، فیلسوفی که به
افکار و بازی های دوران کودکی او شکل داده بود، به زیر سئوال می کشد و گامی دیگر به
جانب آزادی گرایی بر می دارد.
در این مقام چامسکی سعی بر آن دارد که صریحا
اوجگیری برخی نظریه های علمی و رابطه آنان را با منافع هیئت های حاکمه، نشان دهد.
به این ترتیب او قدم به قدم از جهان کوچک آکادمیک و محدوده زبان شناسی خارج می شود
و به چشم اندازی بسیار وسیعتر روی می کند. با وجود آنکه در سال 1959 در انستیتوی
صنعتی ماساچوستMIT، کار دانشگاهی خود را آغاز می کند و دو سال بعد، در سن 33 سالگی
به مقام استادی زبانهای خارجی و زبان شناسی در همان انستیتو نایل می گردد، و با
وجود آنکه کتاب معروف وی" زبان شناسی دکارتی" (Cartesian Linguistics) بعد از این
مقطع به دست چاپ سپرده می شودو نشان دهنده تحرک پیوسته او در زمینه زبان شناسی است،
چامسکی از این پس از طرف صاحب نظران دیگر یک زبان شناس دانشگاهی نیست. او یک
روشنفکر سیاسی، یک منتقد سیاست داخلی و خارجی دولت آمریکا، و یک فعال سیاسی آزادی
گراست.
ولی چامسکی سعی تمام دارد که تا حد امکان پلی میان کار آکادمیک و نظریه
های سیاسی خود بسازد. و می گوید زمانی که انسان دورنمای زبان در چهارچوبه دکارتی را
- به شیوه ای که او تحت تاثیر هامبولت تعریف می کند- می پذیرد، دیگر نمی تواند در
مقابل شرایطی که حاکمیتهای تحکم آمیز را توجیه می کنند، ساکت بنشیند.
در سخنرانی
خود در کنفرانس بارسلون چامسکی می گوید: "اصل اساسی حاکم بر انسانهایی چون آدام
اسمیت و هامبولت این بود که انسان باید آزاد باشد، (...) پدیده هایی چون تقسیم کار
که او را نابود می کند و "دستمزد" که از او برده می سازد، نباید بر او حاکم باشد.
بنیاد های تحکم گر نمی باید بر او حاکم گردند، (...) در قرن هجدهم آنان (هامبولت و
اسمیت) در مقابل خود کلیسا، فئودالیسم و دولت تمامیت خواه را می دیدند. مجموعه های
صنعتی آنروز وجود نداشتند." ( Creation ) و به دنبال این سخنان او باز هم به
بارسلون ابدی خود باز می گردد: " اگر اعتقاد اینان (هامبولت و اسمیت) را حاکم می
کردید، به عقیده من، به اصولی که به دوره انقلابی سالهای 1930 در بارسلون جان
دادند، خیلی نزدیک می شدید." ( Creation ) به این ترتیب چامسکی تحت تاثیر هامبولت
بار دیگر تکرار می کند: "انسان برای بروز انسانیت خود محتاج آزادی و محیطی بارور
است.." (Humanist)
منطق ریاضی بر افکار چامسکی حاکمیت کامل دارد، در 13 دسامبر
سال 1994 می گوید: "منطق ستیزی درها را به روی هر پدیده ای می گشاید، خصوصا بدترین
فرمهای اقتدار گرایی." در طول دهه 60، شدت یافتن اعتراض های دانشجویی به جنگ و
بمباران دهقانان ویتنامی، به سیاست جان. اف. کندی در کوبا، به کودتای خونین بر علیه
دولت دموکراتیک سوکارنو در اندونزی و به سیاستهای سرکوبگر ایالات متحده در کارائیب
و آمریکای لاتین، زمینه تحرک سیاسی لازم برای چامسکی و اعلام مواضع آزادی گرای او
را فراهم می آورد. در اکتبر سال 1965 در پارک ملی بوستون وی برای اولین بار در
مقابل جمعیتی بزرگ خود را برای سخنرانی آماده می کند، ولی بی نظمی دانشجویان
سخنرانی او را نیمه تمام می گذارد. وی در مورد جنبش های دانشجویی که به شدت تحت
تاثیر افکار خود وی بودند، می گوید: "معمولا از مسیر منحرف می شوند." وی تحت تاثیر
جنبش های انقلابی معتقد است که: "صرفا فریاد کشیدن بر علیه حاکمیت کاری از پیش نمی
برد." (مصاحبه 27 ژوئن 1995)
چامسکی بر خلاف دیگر معترضان سالهای 1960 در ایالات
متحده بر مسند مخالفت با حاکمیت پافشاری کرد و هیچ گاه با دولت به همکاری نپرداخت.
در همین دوره مجموعه ای از مقالات وی تحت عنوان "مسئولیت روشنفکران" (Respnsibility
of Intellectuals) در New York Review of Books به چاپ می رسد و شور و هیجان فراوان
ایجاد می کند. این مجموعه مقالات به همراه کتابی که در سال 1969 به نام "قدرت
آمریکا و صاحب منصبان نوین" (American Power and the New Mandarins) از وی به دست
چاپ سپرده شد، تصویر او را به عنوان ندای اعتراض جنبش چپ نوین آمریکا کامل
کرد.
وی تمایل به ارائه آثار پیچیده سیاسی ندارد و سعی در ساده نویسی و مفهوم
نویسی می کند. می گوید: " به متن های فلسفی در تحلیل سیاسی تمایل ندارم. اگر لفاظی
ها را حذف کنیم، آنچه باقی می ماند مهم است." (8 اوت 1994 "فلسفه تفکر،فلسفه زبان "
(Philosophy of mind,Philosophy of language) ولی ساده نویسی او حتی به مذاق بسیاری
از طرفدارانش خوش نمی آید. چامسکی به تدریج در می یابد مسئولیت او به عنوان سخنگوی
اصلی مخالف خوانان در صحنه داخلی ایالات متحده هر روز شرایط را برای او سنگین تر می
کند.
روزا لوکزامبورگ زن مبارز آلمانی، آنتونیو گرامشی تئوریسین بزرگ کمونیسم
ایتالیا، لرد برتراند راسل فیلسوف آزادی، ساکو و وانزتی سخنگویان کارگران مهاجر
ایتالیایی در آمریکای سالهای 1920 و تعداد بیشماری دیگر از این مخالف خوانان در غرب
"آزاد" به زندان افتادند، به قتل رسیدند و یا حاکمیت برای همیشه آنان را به انزوا
راند. در سالهای 1960 چامسکی می بایست دست به انتخابی سرنوشت ساز می زد. زندگی
خانوادگی ، بهره وری از شهرت بی نظیر دانشگاهی به همراه ثروت کلان و یا
مبارزه،...انتخاب آنروز چامسکی، امروز بر کسی پوشیده نیست. در واقع راهی که او
انتخاب کرد بازگشتی نداشت. راهی بود که نقش روشنفکر را در مبارزه با دولت کندی بر
سر محاصره دریایی کوبا نشان می داد، راهی بود که در مخالفت با جنگ هند و چین سیاست
سلطه طلبی امپریالیسم را محکوم می کرد، راهی بود که حقانیت مسابقات تسلیخاتی جنگ
سرد را به سخره می گرفت، راهی بود که اشغال سرزمین فلسطینی ها را به دست شریک
ایالات متحده محکوم می کردو در نهایت راهی بود که در مخالفت با اشغال چک اسلواکی به
دست ارتش سرخ و بسیاری دیگر مسایل عمده زمان خود نقش روشنفکر متعهد را به روشنی
نشان می داد.
تاریخ شاهد است که "حقیقت دوستی" آزادی گر دلیل اصلی سرکوب او از
جانب حاکمیت است. چامسکی می گوید: "می دانستم که نقش منفعل در این میان کاری انجام
نمی دهد(...) مسئله صرفا خیس کردن پای در جوی آب نیست. عمیق تر و عمیق تر درگیر می
شوید." (Noam Chomsky)
وی به عنوان مغز متفکر اعتراضهای سیاسی در این سالها می
گوید " جنبش(نام جنبش ،مقاومت (Resist ) بود، که در سال 1966 پایه گذاری شده بود)
مطمئن بود که من تا چند سال دیگر به زندان خواهم افتاد. شاید بی لیاقتی سازمان
اطلاعات آمریکا که همیشه مخالفان حاکمیت را در هیئتهای زیرزمینی وابسته به چین، کره
و یا شوروی می دید، مرا نجات داد."(31 مارس 1995)
نرمان مایلر(Norman
Mailer) در کتاب "لشکریان شبانگاه:تاریخ در مقام داستان،داستان در مقام تاریخ"
(Armies of the Night: History as a novel, the novel as History)در باره اقدام این
جنبش می گوید: "همه چیز در پاییز 1967 شروع شد" در حقیقت جنبش به این نتیجه رسیده
بود که برای مبارزه با جنگ ویتنام و حمایت از دانشجویان مخالف دولت, یک راهپیمایی
بزرگ به سوی ساختمان مرکزی پنتاگون سازماندهی کند. چامسکی بهترین فرد ممکن برای
حمایت از این حرکت اعتراضی بود. او به همراه گروهی از روشنفکران نامه سرگشاده ای به
نام: "فراخوان مقاومت در برابر حاکمیت نامشروع" منتشر میکند. این راهپیمایی در عمل
صورت می گیرد و چامسکی به همراه گروه وسیعی از روشنفکران،شعرا، استادان دانشگاه،
مجسمه سازان، هنرمندان و نویسندگان به دست پلیس نظامی دستگیر می شود. پلیس برای
گروهی از آنان، به جرم مقاومت در برابر اجرای قوانین، تقاضای مجازات سنگین زندان می
کند. و اف.بی.آی در گزارش خود چامسکی را "همدست" توطئه گران معرفی می
کند.
فضای تب آلود در اروپای 1968، بر چامسکی بی تاثیر نبود. در این سال لرد
برتراند راسل-بت آزادی گرای چامسکی- در ششمین کنفرانس ملی کارگران به شدت به دولت
کارگری انگلستان حمله می کند. نخست وزیر را همدست بانکداران معرفی کرده و در حمایت
از جنبش 1968 ابراز می دارد: " جنبش کارگری امروز تقاضا هایی را مطرح می کمد که
همیشه در قلب من معنای سوسیالیسم می داشت." پانتر های سیاه، مارتین لوترکینگ، مالکم
ایکس، خادمان صلح، طرفداران حقوق اجتماعی، نهضتهای آزادی زنان، هیپی گری. همه این
جنبشها در این سالها، در ایالات متحده، رو به رشد می گذارند. ندای چامسکی دیگر تک
نتی است مغروق در امواج یک سمفونی عظیم.
ولی چامسکی نه چه گوارا بود و نه
لنین. او نه دست به اسلحه می برد و نه ادعا داشت که راه بهشت موعود را می شناسد و
به همگان خواهد نمایاند. او یک معلم و یک محقق است. او معتقد بود و هنوز هم معتقد
است که می توان با حمایت از آزادی، علم و منطق را در خدمت انسان به کار گرفت. و
برای حصول به یک زندگی بهتر به مردم اعتماد به نفس داد و آنان را به تعمق درباره
شرایط زندگیشان تشویق کرد. به همین خاطر، در سمفونی عظیم و اعتراض آمیز سالهای 60،
برخی شاگردان او و فعالان دانشگاهی گاه از جهت گیری های چامسکی ناخرسند بودند و طرز
برخورد او را محکوم می کردند.
نکته تیره و تار در مسیر زندگی چامسکی همان حرفه
استادی او در دانشگاه ام.آی.تی است. این موسسه آموزشی یکی از نزدیکترین دانشگاه های
ایالات متحده به پنتاگون و ناسا به شمار می رود و از این نظر حضور یک مخالف دولت
امریکا در آن، تحت نام استاد زبانشناس در دانشگاهی که فاقد دانشکده زبان است، بسیار
مسئله ساز است. ولی چامسکی در برابر این سئوال در مارس 1995 می گوید: "آیا هیچ وقت
از زبان کسی شنیده اید که مارکس نمی بایست در موزه انگلستان، سمبل امپریالیسم
انگلیس، به کار اشتغال داشته باشد؟"
البته این جواب برای اقناع همه مخالفان او
نمی تواند کافی باشد. ولی در طول خدمت دانشگاهی در ام.آی.تی درگیری های او با
حاکمیت همچنان ادامه می یابد. در سال 1969 وی به عنوان سخنگوی بنیاد روزا
لوکزامبورگ در ام.آی.تی به دیدار رئیس دانشگاه می رود و در برابر اعتراضات
دانشجویان که قصد اخراج لابراتوارهای نظامی از دانشگاه را داشتند به مدیریت دو
پیشنهاد ارائه می دهد: اول آن که این لابراتوارها در داخل دانشگاه باقی بمانند و
زیر نظر دانشگاهیان به صورتی شفاف اداره شوند. چرا که او معتقد بود این فعالیتها در
هر حال ادامه خواهند داشت و بهتر است زیر نظر قرار داشته باشند تا مخفی شده در یک
زیر زمین دور افتاده. دوم، وی پیشنهاد می کند که دانشکده ای جدید به نام "دانشکده
مرگ" تاسیس گردد تا هر چه بهتر نشان دهنده فعالیت واقعی این مجموعه ها باشد.
پیشنهادهای او با فریاد اعتراض محافظه کاران همراه می شود.
چامسکی همواره از
تمایل دانشگاهیان و دانشجویان به قدرت و تملک قدرت آگاه است.این پدیده را دوست
ندارد و برای آن ارزشی قائل نیست. اگر او فعالیت های سیاسی دانشگاهیان را تایید می
کند از قدرت و مظاهر آن همیشه فاصله می گیرد.
از این رو است که باوجود تمام
تمام فعالیتهای سیاسی ، چامسکی یک روشنفکر افشاگر باقی می ماند. در واقع او تنها
وظیفه واقعی یک روشنفکر را "افشاگری" ، آن هم در غالب "نوآوری " در تحلیل مسائل و
جریانات کشور می داند. و راه او در این مسیر از هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse) و
اریک فروم (Eric Fromm)، کسانی که می توانستند همراه و همقدم وی تلقی گردند جدا می
شود. چامسکی ، بر خلاف آن دو، معتقد است که در حال حاضر علوم اجتماعی نمی
تواندابزار کافی برای تحلیل عمیق مسائل سیاسی در چارچوبه داده های جامعه شناسانه،
روانشناسانه اجتماعی و اقتصادی فراهم آورد. در واقع برداشت وی از افشاگری
روشنفکرانه، بر اساس این اعتقادات، برداشتی قانونمند و علمی نمی تواند باشد.
وی
هیچ گاه راهی از پیش تعیین شده، مشخص و واضح برای مقابله با نا ملایمات اجتماعی
-سیاسی ارائه نمی دهد. برداشت وی این است که باید زمانی که در برابر یک معضل قرار
می گیریم عمل مناسب را با در نظر گرفتن عوامل تاریخی تعیین کنیم، به نحوی که
خلاقیتهای تمامی انسانهای درگیر را تشویق کرده باشیم.
او همصدا با کن کوتس
نویسنده سوسیالیست انگلیسی در کتاب"سوسیالیستها و حزب کارگر"(Soocialists and the
Labour Party) معتقد است: "مسلم است که شناخت افکار پیش کسوتان نهضت سوسیالیسم برای
ما اهمیت دارد ولی باید قادر باشیم که تفکرات و برداشتهای خود را نیز به پیش
برانیم."
نزدیکی فکری چامسکی به چپ نوین آمریکا کاملا چشمگیر است ولی وی در طول
سالها مبارزه با سیاستهای امپریالیستی کشور خود هیچ گاه با تشکیلاتی که تمایلاتی به
تمامیت خواهی یا سرکوب توجیه شده افکار عمومی داشته باشند، همراه نشد. لنینیسم،
مائوئیسم، استالینیسم به همان اندازه در نظر او بی وجه می نمود که جریانهای سیاسی
به اصطلاح "شایسته سالار" و برتری طلب. او معتقد به تحرک مردم است و زمانی که سقوط
امپراتوری شوروی نامردمی هایی را که در پناه پرده سوسیالیسم علمی پنهان شده بود
علنی کرد، زمانی که بسیاری از نیروهای چپ امریکا با اعلام "خودفروشی حاکمان شوروی
به سرمایه داری آمریکا" علنا صحبت از خیانت لنینیستهای مسکو به آرمان چپ جهانی می
کردند، اهمیت آزادی گرایی چامسکی در برخورد با مسائل سیاسی، دو صد چندان شد. چرا که
این بار تاریخ به برخورد وی با مسائل اجتماعی حقانیت می داد.
با این وجود
هنوز هم در دانشگاههای آمریکا برخورد وی با مسائل جاری جهانی: جنگ ویتنام، دولت
اسرائیل، کودتای اندونزی و دیگر موارد مهم، به ندرت از طرف استادان تاریخ و یا علوم
سیاسی تدریس می شود. خود وی می گوید: "من هیچگاه از اشتباهات دولت آمریکا در ویتنام
یا دولت روسیه در افغانستان انتقاد نکرده ام. برداشت جمعی همیشه بر این روال است که
باید از اشتباهات انتقاد کرد. چپ می گوید آمریکا جنگ را باخت ولی من نفس این جنگ و
نتایجی را که این عمل به دنبال آن بود محکوم می کنم. نتایجی که آمریکا عملا به دست
آورده است." وی در توضیح نظریات خود در مقاله " چند تلاش مذبوهانه خیر خواهانه" در
سال 1985 نظر خود را در مورد جنگ ویتنام بیان می کند و می گوید: "...انگیزه این
دخالت نظامی را در چهارچوب یک ایده ژئوپولیتیک بسیار قدیمی و ریشه دار در بنیادهای
آمریکایی باید جستجو کرد..." و در سطرهای بعدی، از تلاش آمریکا برای نابودی نمونه
های اقتصادی موفق سخن به میان می آورد. در این چهارچوب جنگ ویتنام به آن چه آمریکا
به دنبال آن بود یعنی نابودی ویتنام که نمونه ای از رشد مستقل را می توانست ارائه
دهد، دست یافته بود. این طرز برخورد که سیاستهای بازاری، ساده اندیشانه و تبلیغات
توده پسندانه در ایالات متحده را نشانه می گیرد مسلما از نظر حاکمیت آمریکا برای
تدریس به جوانان توصیه نمی شود. چامسکی به همراه ادوارد اس. هرمان (Edward S.
Herman) نویسنده، دانشگاهی و مخبر معروف در اواسط دهه 1970 در توضیح نقطه نظرات خود
در باره جنگ ویتنام کتابی به نام "وحشی گری ضد انقلابی" (Anti-revolutionari
Violence) به چاپ می رساند و در آن از کشتار مردم غیر نظامی ویتنام به دست
آمریکاییان پرده بر می دارد. چامسکی در این دوره است که مستقیما با سانسور حاکم بر
انتشارات در ایالات متحده برخورد می کند. شرکت نشر وارنر که این کتاب را به چاپ
رسانده بود خود وظیفه معدوم کردن تمامی نسخه ها را عهده دار گشت. بعد ها این کتاب
به نام "حمام خون" (Bains de sang) از طرف چپگرایان کشور فرانسه به زبان فرانسه
ترجمه شد ولی چامسکی ترجمه را مغرضانه،چپگرایانه و بی ارزش دانست. در واقع چامسکی
همیشه از تفکر سیاسی در کشور فرانسه رویگردان است و پیوسته ابراز می دارد که در
فرانسه هیچگاه نظرات وی درست درک نشده است. او ژان پل سارتر، لوی استراوس و دیگر
متفکران صاحب نام فرانسه را "شایسته سالار" می شناسد ، کسانی که درک درستی از قدرت
تحرک "انسانی" ندارند و با عمل خود فقط به "بنیاد ها" مشروعیت بیشتر می بخشند. در
فردای حوادث 11 سپتامبر، زمانی که ژست های وطن پرستانه و صلح دوستانه حاکمیت چه در
آمریکا و چه در دیگر عرصه های جهانی روی به جانب سواستفاده تبلیغاتی از این جنایت
هولناک داشت، چامسکی در مقاله کوتاهی به نام "در باب بمباران" (On the Bombing) که
در مجله زد (Zmagazine) به چاپ می رساند به نقش "افشاگرانه" و روشنگرانه خود دوباره
جان می بخشد. او تروریسم را محکوم می کند ولی در عین حال با بازگویی بمبارانهای بی
دلیل آمریکاییان بر فراز خاک کشور سودان که به کشته و مجروح شدن صدها غیر نظامی
انجامیده این سئوال را مطرح می کند که آیا غیر آمریکاییان نیز می توانند "قربانی"
تروریسم به شمار آیند؟ او به جای فرو افتادن در دام فریاد کر کننده بوقهای
تبلیغاتی، موفقیت آمیز بودن عملیات تروریستها در 11 سپتامبر را دلیلی واضح بر بی
مصرف بودن پروژه "چتر دفاع ضد موشکی" بوش دانسته تعطیل این پروژه را از دولت
خواستار می گردد. و در انتهای همین مقاله اضافه می کند :" یکبار دیگر در مقابل این
انتخاب قرار داریم: می توانیم تلاشی برای درک مسائل (بحران فلسطین، فقر آفریقا،
سیاستهای ضد بشری آمریکا در جهان...) از خود نشان دهیم، یا با رد این تلاش به وقوع
حوادث هولناک تری در آینده کمک کنیم."
ابراز این مطالب، در شرایطی که دولت
آمریکا با تمامی قوا سعی در مسموم کردن افکار عمومی داشت و به بالا بردن هزینه های
نظامی دل بسته بود، از جانب روشنفکران "دستگاه حاکمیت" بارانی از ناسزا و تهمت برای
چامسکی به ارمغان آورد. ولی این بار هم پیش بینی او درست از آب در آمد و آمریکا
مغروق سیاستی شد که چامسکی پیشتر بارها در طول جنگ سرد تحت عنوان "سیاست دشمن
تراشی" آن را به انتقاد کشیده بود. در شرایطی که هزاران کودک در جهان و حتی در
ایالات متحده همه روزه از گرسنگی می میرند، دولت آمریکا به بهانه " دفاع" از تمدن و
مبارزه با تروریستها میلیاردها دلار ثروت جهانی را در قالب وامهای بلا عوض، پیش
پرداختهای دست و دلبازانه و یارانه های دولتی به جیب تفنگ فروشان جهان سرازیر می
کند. این بار دیگر "توطئه مائو در آسیای جنوب شرقی" کارساز نیست، لشکر استالین نیز
دروازه های اروپای "متمدن" را تهدید نمی کند. دشمن امروز، یک دهاتی بی سواد و کوه
نشین به نام ملا عمر است که از سالها پیش نان خود را به تنور "سیا" می چسبانده
است.
چامسکی نقش افشاگرانه و روشنگرانه ای برای وسایل ارتباط جمعی، خصوصا در
جامعه آمریکا قائل نیست. در مصاحبه ای که در تاریخ 4 سپتامبر 2003 با برنی دیور
مصاحبه گر رادیو هاوانا دارد از نقش مطبوعات در آمریکا در مورد جنگ عراق این چنین
می گوید : "... البته مطبوعات مستقل این چنین رفتار نمی کنند. حق با شماست، مطبوعات
اصولا تبدیل به آلت سیاست گذاری شده اند، ولی این مطلب جدیدی نیست." وی در ادامه می
گوید: "در طول جنگ ویتنام هم به همین صورت بود(...) وسائل ارتباط جمعی، محافل
سرمایه داری و جمع روشنفکران دولتی، این تمایل را داشتند که در جهت متمرکز کردن
قدرت دولت گام بردارند. در آخر کار، زمانی که این جنگ از نظر مالی برای آمریکا گران
تمام می شد، انتقادهای محجوبانه نیز شروع شد. حال نیز چنین خواهد بود."
این گونه
انتقادها از مطبوعات به مزاق ارباب جراید خوش نمی آید. و شاید در جواب به همین
کمبود مزمن در جامعه بوده است که چامسکی چندین تلاش ناموفق در پایه گذاردن مجله،
ماهنامه و یا هفته نامه ای مستقل از خود نشان داد. همه این تلاشها، هر یک به دلایلی
محکوم به شکست شدند. امروز مجله زد آخرین تلاش او برای دستیابی به ابزاری است که
پلی میان او و خوانندگانش برقرار کند. این مجله که تریبونی آزاد برای چامسکی و
همفکرانش ایجاد کرده است در آدرس اینترنتی www.zmag.org نیز در دسترس قرار دارد و
مجموعه مقاله های او و دیگر همفکرانش را می توان در آن یافت. در عمل، مجموعه مقالات
و مصاحبه های چاپ شده در مجله زد نگارش این زندگی نامه شتابزده را نیز برای من
امکان پذیر ساخت.
چامسکی در سه جهان
اگر نظریه ای که جهان را به سه منطقه
متفاوت تقسیم کرده است قبول داشته باشیم: جهان سوم، جهان دوم و جهان اول! چامسکی و
نظریه های او در هر یک از این مناطق شهرت، اهمیت و کاربردی متفاوت پیدا کرده
است.
در ایالات متحده که این تقسیم جهانی آن را جهان اول نامیده است چامسکی از
نظر افکار عمومی اصولا سخنگوی یک جناح سیاسی و یا عقیدتی- به صورتی که بتواند در
امور سیاسی کشور شرکت فعال داشته باشد- به حساب نمی آید. در آمریکا "چپگرایی" یک
حرکت سیاسی نیست. از نظر تاریخی -در طول سالهای سیاه مک کارتیسم- یک جرم بوده و در
دوران حاضر فقط لفاظی و سخنوری است. در آمریکا اصولا هر نظریه ای که بازتاب آنی
اقتصادی برای بهبود "فرضی" شرایط مادی قشری از رای دهندگان را در بر نداشته باشد و
یا در مقیاسی وسیع تر بهبود عملکرد دستگاه سرمایه داری را مورد نظر قرار ندهد غیر
سیاسی است.
با در نظر گرفتن این جو سیاسی واقعیتی تکان دهنده را باید قبول کرد:
چامسکی برای اکثریت قریب به اتفاق آمریکاییان مرفه و تحصیلکرده، کتابخوان و با
سواد، یعنی کسانی که به پای صندوقهای رای می روند، فردی کاملا ناشناخته است.
خوانندگان آثار چامسکی را در آمریکا باید در محافل بسیار محدودی جستجو کرد که از
اندیشمندانی به معنای واقعی کلمه "طراز اول"، ناراضیان سیاسی حرفه ای و دشمنان قسم
خورده امپریالیسم در طیف چپ افراطی و یا راست افراطی، تشکیل شده اند. در این محافل
نویسندگانی چون گور ویدال (Gore Vidal) که آثار هنری و اجتماعی او تقابل مستقیم با
حاکمیت آمریکا را هدف قرار می دهد و متفکرانی چون پروفسور هاوارد زین(Howard Zinn)
استاد تاریخ و علوم سیاسی در دانشگاه بوستون، که گروهی او را رسما یکی از منابع
الهام چامسکی می دانند، تحلیل ها و نظریات خود را در رابطه با شرایط روز و مسائل
جاری ارائه می دهند.
سالها پیش فیدل کاسترو، رهبر انقلابی کوبا در مصاحبه ای می
گوید: "هر قدر طیف سیاسی در یک انقلاب وسیع تر شود امکان موفقیت و دوام آن بیشتر
است." اکر شخص وی و دیگر انقلابیون جهان در عمل درباره گسترش طیف سیاسی راه خلاف
این پیشنهاد را اتخاذ کردند و به دلایلی که بیشتر بازتاب کمبودها، تهدیدهای خارجی،
محاصره های اقتصادی و غیر آن بوده هر چه بیشتر طیف سیاسی خود را باریک تر و در
نتیجه ضربه پذیرتر کرده اند، امپریالیسم آمریکا، با بهره گیری از امکانات بیشماری
که اغلب از راه چپاول و غارت ملل دیگر به دست آورده، در به کار گیری این "نصیحت"
کاسترو از خود هیچ تردیدی نشان نداده است.
در این چهارچوب است که ما می توانیم
آزادی بیان و حضور مخالف خوانانی چون نوآم چامسکی را در ایالات متحده توجیه کنیم.
در واقع حاکمیت با تحمل نظریات این افراد فضاهای خالی در ایدئولوژی سیاسی کشور را
تماما پر می کند. چامسکی ها در آمریکا، به دلیل قلیل بودن هوادارانشان هیچ گونه
خطری برای حاکمیت ایجاد نمی کنند ولی ارائه نظریه هایشان تخالف با حاکمیت آمریکا را
نیز "خودی" و آمریکایی کرده،حضورشان در جامعه به قامت حاکمیت ردای زیبای "دمکراسی"
را نیز می پوشاند. چامسکی شخصا -گویی با آگاهی از این مطالب- در مصاحبه ای می گوید:
"همه کشورها نمی توانند چامسکی داشته باشند."
ولی با عنوان کردن این مطالب نمی
توان بزرگ منشی و شخصیت والای افرادی چون چامسکی را به زیر سئوال کشید. چرا که در
مهیا ترین شرایط و بهترین امکانات سیاسی و اجتماعی نیز جبهه گیری تند و بی چون و
چرای بر علیه حاکمیت، پشت کردن به منافع عظیم مادی و حرفه ای و پافشاری در حمایت از
"آزادی گرایی" نیازمند پایداری، از خودگذشتگی و شجاعتی است که در همه کس نمی توان
یافت. شاید بهتر است که در این مرحله نگاه خود را به برخورد با چامسکی در جهان دوم
متوجه کنیم، منطقه ای که پس از جنگ دوم جهانی شامل کشورهای اروپای غربی، ژاپن،
استرالیا و کانادا شده است.
تخالف نظری چامسکی با فرانسویان را پیشتر متذکر
شدیم. بسیاری از روشنفکران فرانسه عقاید وی را "باستانی" می دانند و متذکر می شوند
که این نظریات نمی توانند نیازهای یک حرکت سیاسی را تامین کنند.چامسکی در جواب می
گوید که اینان حاضر نیستند واقعیتهایی را که در مقابلشان قرار گرفته قبول کنند و
یاد بگیرند که: "چگونه باید حقیقت را به زبان آورد به واقعیتها پرداخت و به حداقل
یک استاندارد منطقی دست یافت."(مصاحبه در 31 دسامبر 1995)
ژان بریکمون(Jean
Bricmont) متفکر بلژیکی و یکی از معدود دوستداران چامسکی در اروپا در موخره ای بر
مجموعه مقاله های چامسکی که به نام "جنگ، سیاست خارجی ایالات متحده" در سال 2002 در
اروپا به چاپ رسیده می گوید: "شاید تاریخ نگاران نظریه ها روزی تضادی را که این
متفکر یهودی-آمریکایی با شجاعت به نمایش می گذارد بتوانند تبیین کنند، در جوی آنگلو
ساکسون که به او کمکی نمی کرد، زبان شناسی خود را "کارتزین" می نامد، خود را "فرزند
عهد روشنگری" می داند، به هم میهنانش یاری می رساند که تفکری اروپایی که در آمریکای
پیروزمند بعد از جنگ بی ارزش شده بود، باز شناسند و با این وجود بتوان امروز تایید
کرد که در تمام کشورهای غربی در فرانسه است که آثارش کمتر درک شده و ناشناخته تر
باقی مانده اند." با خواندن این جمله بسیاری از زوایای برخورد "جهان دوم" و نه تنها
فرانسه با چامسکی روشن می شود.
متفکران معدودی که در "جهان دوم" دوستدار چامسکی
هستند او را از "خود" می دانند. او را "اروپایی" می شناسند و شاید معتقدند که به
صورتی کاملا اتفاقی وی در آمریکا به دنیا آمده است. این نظریه زمانی که به کشور
انگلیسی زبان بریتانیا می رویم، به دلیل اشتراک زبانی با چامسکی ، بعدی به مراتب
وسیعتر می گیرد. اروپاییانی که سیاست آمریکا در اروپای فتح شده بعد از جنگ را تقبیح
می کنند، آنچه را که خود به دلایل سیاسی و استراتژیک، در انتقاد از آمریکا نمی
توانند ابراز کنند با افتخار از زبان چامسکی بیان می کنند. چامسکی برای روشنفکران
اروپایی نوعی "کوکا کولا" و "پپسی کولا" است، محصولی است آمریکایی که موفق شناسایی
می شود . در نتیجه همچون دیگر محصولات: رایانه، نرم افزار، خودرو...باید"خودی" شود
و درونی گردد.
ولی دوباره در این میان داستان همیشگی قدرت سیاسی پا پیش می گذارد
. چامسکی از قدرت سیاسی متمرکز منزجر و گریزان است ولی چپهای انگلستان، فرانسه و
آلمان تشنگان واقعی قدرتند. تضاد آنچنان بالا می گیرد که در برخی اطلاعیه های احزاب
"کارگری" افکار او را "باستانی" و "غیر سیاسی" می خوانند و حتی او را به خیانت به
آرمان کارگران متهم می کنند.
در جهان سوم، منطقه ای که ستم چپاول و غارت به دست
آمریکاییان را به خوبی به چشم دیده، مطالعه عقاید و بررسی افکار او بیشترین جای را
در میان روشنفکران "ستمدیده" باز می کند. روشن است، آنهایی که در عمل طعمه های
واقعی سیاستهای ضدبشری امپریالیسم آمریکا هستند خود را به نقطه نظرهای چامسکی
نزدیکتر ببینند. از طرف دیگر به دلیل وجود جو استبداد که در اکثر کشورهای جهان سوم
پدیده ای عادی به شمار می آید، هر گونه عمل سیاسی نیز امکان ناپذیر است. در نتیجه
نقطه نظرهای چامسکی ایده آل ها را شکل می دهد ، از سیاست روز جدا شده و بر خلاف
جهان دوم کسی از این نظریه ها راه و مفری به "بهشت موعود" نمی جوید. چامسکی در جهان
سوم در اذهان و در مرحله ایده آل باقی می ماند و سئوالاتی که ذهن روشنفکر "جهان
دوم" را در باره او مشوش می کند، هیچ گاه روشنفکر جهان سومی را نخواهد آزرد. چرا که
در جهان سوم "فکر" می کنند که به خوبی می دانند چامسکی چه می گوید.
بسیاری از
محصولات آمریکا، همچون کشور آمریکا، هم تحسین بر انگیزند و هم نفرت انگیز. چامسکی
نیز یک آمریکایی است. فقط در ابعادی دیگر! او نفرتی عظیم از سیاست خارجی آمریکا
دارد، او عملکرد داخلی حکومت خود را بی هیچ قید و شرطی محکوم می کند، او از صمیم
قلب از دیپلماسی غارت، سرکوب، فریب که دهه ها شاهراه سیاست خارجی آمریکاست بیزار
است. او به تمامی معنا یک آمریکایی است و زمانی که سخن از کشور او در میان است،
پروفسور هاوارد زین یکی از نزدیکترین متفکران امروز آمریکا به چامسکی چنین می گوید:
"آنان که برای زندگی انسانها هیچ ارزشی قائل نیستند کشور زیبایمان را از ما دزدیده
اند(...) باید آن را بازپس گرفت."
منبع: http://noam-chomsky.persiangig.com